موضوع استخدامی های جدید و قدیمی که در بهمئی انجام می گیرد در نوع خود
بسیار جالب است. در حالی که جوانان تحصیل کرده و جویای کار شهرستان
بهمئی به هر دری می زنند تا در ادارات دولتی و غیر دولتی این شهرستان و
بعضا در شهرستان های اطراف به استخدام در بیایند و همواره در شهرستان
های دیگر استان به علت بومی نبودن استخدام نمی شوند و تنها چشم امیدشان
استخدام در خود شهرستان است که خود حکایت بسیار جالبی دارد.در
استخدامی بخشداری ها و فرمانداری های استان سال 90 بومی بودن 50 درصد
امتیاز استخدامی بودن را دارد و منظور از بومی بودن طبق بخشنامه هم به
صراحت اعلام میشود کسی بومی است که:1-محل زندگی اش با محل
استخدامی یکی باشد. 2-محل تولدش با مکان جغرافیایی محل استخدامی یکی
باشد 3-حداقل دو مقطع از سه مقطع تحصیلی ابتدایی،راهنمایی،و دبیرستان را
در محل جغرافیایی محل استخدام گذرانده باشد. با اعلام نتایج استخدامی
بخشداریها و فرمانداریهای استان متاسفانه اکثر نیروهای قبول شده برای
استخدام کسانی بودند که با توجه به بخشنامه بومی شهرستان بهمئی نبوده اند
در صورتیکه بعضی از نیروهای بهمئی حد نصاب نمره لازم و شرط بومی بودن را نیز داشتند (اصل بند استخدامی در زیر آمده است) و حق مسلم آنها ضایع و
باطل شده است. جالب است که همین استخدامی ها بعد از اینکه استخدام می
شوند عطای بهمئی را به لقایش می بخشند و با یه انتقالی سوری به شهر
خودشون می رود و بهمئی بی کارمند می ماند و جوانان تحصیل کرده بی کار.
بند 6 (قسمت 2و3) تذکرات :: ((داوطلبان بومی در صورت کسب حد نصاب نمره لازم وداشتن شرایط
مندرج در اگهی تا سقف 50 درصد از مجوزهای استخدامی مربوطه از اولویت لازم برخوردار می
باشند و به این صورت رقابت بین افراد بومی همان منطقه خواهد بود.))
بین دو ترم تحصیلی دانشگاهم بود که قصد داشتم از دانشگاه بیام خونه....اتوبوس صبح زود ساعت 7 صبح رسید بهبهان....با یکی از ماشین های عبوری از ترمینال بهبهان تا دوراهی امیرحاضر آمدم چون همیشه احتمال اینکه دوراهی امیرحاضر ماشین به سمت لیکک گیر بیاد ریاد هست.....یه پنج دقیقه ای منتظر ماشین بودم که دیدم یکی از مسولین ارشد اجرایی شهرستان با ماشین شخصی خود به سمت لیکک می رفت...چند دقیقه بعد یکی از روسای ادارات بهمئی را دیدم که به سمت شهرستان می روند. خلاصه اون روز صبح رسیدم خونه ولی همش با خودم فکر می کردم چرا مسولینی که خود مسولیت این شهر را بر عهده دارند که تعدادشان نیز کم نیست حاضر نیستند در این شهر زندگی کنند مگر نه این است که این شهر را خود دارند می سازند چرا خود را بالاتر از مردم این شهرستان می دانند.....ایا خانواده های آنها این حق را دارند که بهتر از خانواده های ما خود را بدانند ؟.آیا فقط خانواده های آنها حق دارند در رفاه زندگی کنند؟.چرا شهر را جوری نمی سازنند که کسی از این شهرستان به شهرهای دیگر مهاجرت نکند ...اگر نمی توانند بهمئی را بسازند و در بهمئی زندگی کنند بروند استعفا بدهند تا کسی دیگر بر مسند کار قرار گیرد......بهمئی مشکل آب و برق و بیکاری دارد ولی شما که خود مسول این کارها هستی چرا شانه خالی میکنید؟
به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!
به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره
مردم شهرستان بهمئی همگی متفق القول در پی جدا شدن از کهگیلویه و پیوستن به
خوزستان هستند و برای خود دلایل متعدد و قانع کننده ای می اورند.جوانان جویای
کارشان را مثال می زنند که در شهرستان به علت نبود کارخانه و کارگاه یا یک واحد صنعتی
درامد زا مجبورن به شهرستانهای خوزستان برند وبا یک سرخوردگی بیشتر به خانه برگردند
چون با اینگونه جواب مواجه میشوند شما بومی اینجا نیستین....یا فاصله بسیار زیاد مرکز
استان تا بهمئی یا تبعیض طایفه وقومی گرایی در مرکز استان و.............در این میان مسولین
استان از این آب گل آلود شده دارن ماهی می گیرن و با این استدلال که بهمئی عاقبت از
کهگیلویه جدا می شود در دادن اعتبار و حمایت از راه اندازی کارخانه تراکتور آن سرباز می زنند
و حکایت امروز بهمئی حکایت از آنجا رانده و از اینجا مانده است.
ادعای فرماندار بهمئی مبنی بر تلاش جهت پیوستن بهمئی به خوزستان
خبرهای رسیده حاکی از آن است که فرماندار شهرستان بهمئی،خبر از تلاش برای پیوستن شهرستان بهمئی
به استان خوزستان داده است.محمدظاهر سیاوش،فرماندار کنونی بهمئی در محفلی خصوصی،سخن از
مشورت و گفتگوی با استاندار و سایر مسئولین استانی در این مورد،به میان آورده است، که ضمن اذعان به
موافقت بالای ۹۰ درصد مردم این شهرستان به الحاق به خوزستان، درخواست و خواسته های آنان را منطقی و
معقولانه دانسته است. وی در تشریح علل افزایش این درخواست و اصرارهای مردمی افزودند: عدم داشتن
هیچگونه راه مستقیم با شهرستانها و حتی روستاهای کهگیلویه و بویراحمد،واقع شدن در خاک خوزستان،فاصله
طولانی و هزینه زای ۳۵۰ کیلومتری تا مرکز استان،وضعیت جوی و اقلیمی مشابه با خوزستان و نیز دادوستد و
معاملات گسترده با شهرستان های این استان، از دلایل افزایش روزافزون درخواست های مردمی این شهرستان
می باشد،که خبر این پیوست مورد استقبال دکتر بهمئی،نماینده منتخب رامهرمز و رامشیر قرار گرفته
است.گفتنی است شهرستان بهمئی با فاصله ۳۵ کیلومتری،به شکل یک فرورفتگی در خاک خوزستان واقع شده
و از سایر جهات به شهرهای استان خوزستان متصل است،باغملک در شمال،بهبهان در جنوب،رامهرمز در شمال
غربی و آغاجری و امیدیه در جنوب آن را احاطه کرده، و جالبتر آنکه جمعیت وسیعی از طوایف بهمئی در این نقاط
اشاره شده خوزستان و نیز ایذه،میداوود،صیدون و غیره،ساکن هستند.
از دیگر نکات مهم و قابل اشاره،که پیوستن بهمئی به خوزستان را توجیه می کند،عدم استخدام و بکارگیری
بسیاری از جوانان شهرستان بهمئی،در پروژه ها و شرکت های فراوان دم دست آنها در خوزستان است،که به
بهانه غیربومی بودن،از اشتغال بسیاری از آنها ممانعت به عمل آمده،و در سطحی وسیع بحران بیکاری را در این
شهرستان پررنگ تر ساخته است. شواهد و مدارک نشان می دهد که برخی مسئولین و معتمدین و
تحصیلکردگان شهرستان بهمئی،با توجه به اصرار و اشتیاق مردم،از اوایل انقلاب تا کنون،از سه دولت درخواست
پیوستن این شهرستان به خاک خوزستان را داشته اند،اما متأسفانه تاکنون به نتیجه ای نرسیده اند.
امید است که درایت دولت عدالت محور دکتر احمدی نژاد و الطاف نظام مقدس جمهوری اسلامی،با ممانعت از
ضایع شدن حق مردم،سبب خیر شده و با پیوستن این شهرستان محروم به خوزستان،موجبات رضایت خاطر این مردم رنج کشیده را فراهم آورند.
نقل از بویر نیوز
نادر افشار نادری، را باید بی شک یکی از مهم ترین چهره های انسان شناسی
ایران و به طور خاص انسان شناسی تصویری، به حساب آورد. میراث وی نه تنها
در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و گروه مطالعات عشایر، بلکه در ایجاد
زمینه های لازم برای تاسیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای
همیشه در یاد ها ثبت شده است. نادر افشار نادی در عین حال یک ورزشکار حرفه
ای، یک معلم واقعی و به ویژه مردی دارای اخلاق و مورد احترام تمام دست
اندرکاران علوم اجتماعی کشور از گذشته تا کنون بوده است. روزنامه شرق
پرونده ای را در تابستان گذشته به یا د او منتشر کرد که در زیر عینا نقل می
شود.
• نادر افشارنادری از زبان همسرش الویارسترپو
• یک دوربین و یک ماشین
• ناصر فکوهی
•
الویارسترپو را از بسیار پیش و از خلال خاطراتی که درباره مرحوم نادر
افشارنادری شنیده و خوانده بودم، میشناختم. تصویر من از او زنی بود که نه
تنها همسر، که همکار افشارنادری در سراسر زندگیاش بود. زنی که ماجرای
فیلمساز شدن این مردمشناس را از نقطه آغازش شاهد بود و تا به آخر در کنار
وی ماند و امروز بعد از گذشت نزدیک به 30 سال، یکبار دیگر از او و از
فعالیتهایش میگوید. الویا را نخستین بار در کنفرانس مطالعات ایرانی لندن،
در سپتامبر 2006 دیدم و به یاری دوست عزیزم خانم دکتر ثریا شیبانی (استاد
دانشگاه آکسفورد) شخصا با وی آشنا شدم. در همانجا قراری برای مصاحبهای
کوتاه در پاریس، محل اقامت کنونی وی، گذاشتیم تا در کتاب درآمدی بر
انسانشناسی تصویری و فیلم اتنوگرافیک به انتشار برسد.
«آرش خاکپور»، مدیر سایت «موییکس»، در گفتگو با پندار، انگیزه ی خود را از نمایش این فیلم، علیرغم همه ی مشکلاتی که در کار مستند وجود دارد، «نخستین» بودن آن بیان می کند و بر ضرورت دیده شدن این فیلم، که پیش از این تنها در برخی مجامع کوچک و یادبود ها نمایش داده شده می داند.
ناصر فکوهی، مردم شناس در گفتگویی که با الویا رسترویو، همسر افشارنادری کرده است، بلوط را مهم ترین فیلم «نادر افشارنادری» می داند.
تعداد صفحات : 2
در این سایت سعی میشود گوشه ای از تاریخ گمشده شهرستان بهمئی معرفی شود.